جدول جو
جدول جو

معنی شتاب دادن - جستجوی لغت در جدول جو

شتاب دادن
لتسريعٍ
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
شتاب دادن
Accelerate, Quicken
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شتاب دادن
accélérer
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شتاب دادن
加速する
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شتاب دادن
beschleunigen
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
شتاب دادن
прискорювати
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شتاب دادن
przyspieszać
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
شتاب دادن
加速
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به چینی
شتاب دادن
acelerar
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شتاب دادن
accelerare
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شتاب دادن
acelerar
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شتاب دادن
versnellen
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
شتاب دادن
hızlandırmak
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شتاب دادن
त्वरित करना , तेज़ करना
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به هندی
شتاب دادن
mempercepat
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شتاب دادن
가속하다
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
شتاب دادن
לְהָאֵיץ , להאיץ
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به عبری
شتاب دادن
تیز کرنا , تیز کرنا
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به اردو
شتاب دادن
ত্বরান্বিত করা , দ্রুত করা
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
شتاب دادن
เร่ง , เร่งความเร็ว
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
شتاب دادن
ускорять
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به روسی
شتاب دادن
kuharakisha
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
پاسخ گفتن، پاسخ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مَ)
تافتن. مفتول کردن. مرغول کردن. فتیله کردن. پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره: نخ را تاب دادن، سبیلها را تاب دادن، تاب دادن ریسمان، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب). قلدالحبل. تاب داد رسن را. (منتهی الارب) :
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پردۀ آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
دستهایم برشته ای بسته ست
کس نداده ست جز دو دستم تاب.
مسعودسعد.
بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده.
نظامی.
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب.
نظامی.
رجوع به تابیدن شود، چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن. سرخ کردن در روغن داغ کرده. تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه. گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن: گوشت را تاب داد. رجوع به بو دادن و برشته کردن شود، در هوا آوردن و بردن تاب را. حرکت دادن. تاب را. جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود. رجوع به تاب شود، تافتن یا پیچ دادن. خماندن. خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ / خِ رِ گَ تَ)
می دادن به کسی: عل، دیگر باره شراب دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
تعجیل کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعار دادن
تصویر شعار دادن
آرنگ دادن بانگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاب دادن
تصویر آفتاب دادن
آفتاب دادن جامه را گستردن آن در آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن، بافتن، گرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند رسن را تاب می داد یا ریسمان را، دلیل که به سفر شود و سفرش به قدر درازی و کوتاهی رسن یا ریسمان است. اگر بیند دراز بود، سفر دراز کند. اگر کوتاه بود، سفرش کوتاه است. اگر از برای دوختن ریسمان را تاب می داد، دلیل که بهر مصلحتی کاری کند یا از بهر راحت نفس ریاضت کشد. محمد بن سیرین
تاب دادن رسن یا ریسمان بر سه وجه است. اول: سفر و تحویل. دوم: ریاضت نفس. سوم: گشایش کارهای فروبسته.
فرهنگ جامع تعبیر خواب